اشعار فروغی بسطامی
تاريخ : 20 اسفند 1393 | 11:13 | نويسنده : ss
كی رفته ای ز دل كه تمنا كنم تو را؟


كی بوده ای نهفته كه پیدا كنم تو را؟


غیبت نكرده ای كه شوَم طالب حضور


پنهان نگشته ای كه هویدا كنم تو را


با صد هزار جلوه برون آمدی كه من


با صد هزار دیده تماشا كنم تو را


چشم به صد مجاهده آیینه ساز شد


تا من به یك مشاهده شیدا كنم تو را


بالای خود در آینـﮥ چشم من ببین


تا با خبر ز عالم بالا كنم تو را


مستانه كاش در حرم و دیر بگذری


تا قبله گاه مؤمن و ترسا كنم تو را


خواهم شبی نقاب ز رویت برافكنم


خورشید كعبه، ماه كلیسا كنم تو را


گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من


چندین هزار سلسله در پا كنم تو را


طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند


یكجا فدای قامت رعنا كنم تو را


زیبا شود به كارگِه عشق كار من


هر گه نظر به صورت زیبا كنم تو را


رسوای عالمی شدم از شور عاشقی


ترسم خدا نخواسته رسوا كنم تو را

 

فروغی بسطامی 

♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣

یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت


داد خود را زان مه بیدادگر خواهم گرفت


چشم گریان را به طوفان بلا خواهم سپرد


نوک مژگان را به خوناب جگر خواهم گرفت


نعره ها خواهم زد ودر بحر وبر خواهم فتاد


شعله ها خواهم شد ودر خشک وتر خواهم گرفت


انتقامم را ز زلفش موبه مو خواهم کشید


آرزویم را ز لعلش سر به سر خواهم گرفت


یا به زندان فراقش بی نشان خواهم شدن


یا گریبان وصالش بی خبر خواهم گرفت


یا بهار عمر من رو به خزان خواهد نهاد


یا نهال قامت او را به بر خواهم گرفت


یا به پایش نقد جان بی گفت وگو خواهم فشاند


یا زدستش آستین بر چشم تر خواهم گرفت


یا به حاجت دربرش دست طلب خواهم گشود


یا به حجت از درش راه سفر خواهم گرفت


یا لبانش را زلب همچون شکر خواهم مکید


یا میانش را به بر همچون کمر خواهم گرفت


گر نخواهد داد من امروز داد،آن شاه حسن


دامنش فردا به نزد دادگر خواهم گرفت


باز اگر بر منظرش روزی نظر خواهم فکند.


کام چندین ساله را از یک نظر خواهم گرفت

 

فروغی بسطامی

♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣

من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را


هوشیاری مشکل است البته مستان تو را


گر بدینسان نرگس مست تو ساغر می‌دهد.


بهر حور از دست نتوان داد دامان تو را


وعده فردای زاهد قسمت امروز نیست


کاو به خاطر آورد خاطر پریشان تو را


جز سر زلف پریشانت نمی‌بینم کسی


سالها بیهوده رفتم خاک میدان تو را


ای دریغ از تیغ ابرویت که خون غیر ریخت


صبح‌دم بیند اگر چاک گریبان تو را


هرگز از جیب فلک سر بر نیارد آفتاب


گر بر افشانند زلف عنبر افشان تو را


دامن آفاق را پر عنبر سارا کنند.


تا به کام دل نبوسم لعل خندان تو را


چشم گریان مرا از گریه نتوان منع کرد.


ترسم آسیبی رسد شمع شبستان تو را


آه سوزان را فروغی اندکی آهسته تر

فروغی بسطامی

♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣

 

تا صورت زیبای تو از پرده عیان شد.


یک باره پری از نظر خلق نهان شد.


گر مطرب عشاق تویی رقص توان کرد.


ور ساقی مشتاق تویی مست توان کرد.


گیسوی دلاویز تو زنجیر جنون گشت


بالای بلا خیز تو آشوب جهان شد.


نقدی که به بازار تو بردیم تلف گشت


سودی که ز سودای تو کردیم زیان شد.


جان از الم هجر تو بی صبر و سکوت گشت


تن از ستم عشق تو بی تاب و توان شد.


هم قاصد جانان سبک از راه نیامد.


هم جان گرانمایه به تن سخت گران شد.


چشمم همه دم در ره آن ماه گهر ریخت


اشکم همه جا در پی آن سرو روان شد.

 

فروغی بسطامی

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: