تاريخ : 1 اسفند 1395
| 9:3 | نويسنده : ssقریب به ۴۰ سال پیش در اطراف شهر قزوین در روستایی در دامنه کوه های الموت دانش آموز و دختر ساده و پاکی می زیست به نام سوری. داستان از اینجا شروع می شود که سوری علاقمند و عاشق سرباز معلم خود به اسم ایوب می شود.غافل از اینکه او همسر و فرزند دارد.
پس از مدتی معلم به قصد خانه و همسر روستا را ترک می کند. سوری هم که عاشقی دل باخته بود خانه و کاشانه ی خود را رها می کند و به دنبال معشوق خود راهی شهر اردبیل می شود و پس از پرس و جوی زیاد خانه ی عشق خود را می یابد ولی وقتی در را می زند، زن او را می بیند.
سوری وقتی خود را فریب خورده می بیند دچار جنون شده و در کوچه پس کوچه های شهر اردبیل آواره می شود و تا به امروز در این دیار با آبرو زندگی می کند.
نظرات شما عزیزان: