تاريخ : 28 بهمن 1395 | 8:40 | نويسنده : ss

 

تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود 

سر قـرار عـاشـقی همیـشـه آب می شود

 

به چشم فرش زیـر پـا ، سقف که مبتلا شود

روز وصـالشان کسی خانه خـراب می شود

 

کـنـار قـله های غـم ، نخوان برای سـنـگ ها

کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شود

 

بـاغ پر از گُلی که شب نظر به آسـمـان کند

صبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود

 


چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران

گلایه هم که می کنم ، شعر حساب می شود


تاريخ : 28 بهمن 1395 | 8:40 | نويسنده : ss

 

دیگر بهار هم سرحالم نمیکند

چیزی شبیه گریه زلالم نمیکند

 

پاییز زرد هم که خجالت نمیکشد

رحمی به باغ رو به زوالم نمیکند

 

آه ای خدا !!! مرا به کبوتر شدن چه کار؟

وقتی که سنگ، رحم به بالم نمیکند

 

مبهوت مانده ام که چرا چشمهای شب

دیگر اسیر خواب و خیالم نمیکند 

 

این اولین شب است که بوی خیال تو

درگیر فکرهای محالم نمیکند

 

حالا کـه روزگار قشنــــگ و مدرنتـان

جز انفـعـال ، شـامل حالــم نمی کند،

 

باید به دستـهای مسلّح نشان دهم

حتـــی سکـوت آیـنـه ، لالـم نمی کند 

 

فرهاد صفریان


تاريخ : 28 بهمن 1395 | 8:40 | نويسنده : ss

 

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

شاید که پیش ازین ، نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی  سردر کمند را

 

بگذار سر به سینه من تا بگویمت

اندوه چیست ؟ عشق کدام است ؟ غم کجاست ؟

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمری است در هوای تو از آشیان جداست

 

دلتنگم ، آن چنان که اگر ببینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین ، که هیچ وفا نیست با منت

 

تو آسمان آبی آرام و روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

 

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب

بیمار خنده های توام بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب


تاريخ : 28 بهمن 1395 | 8:40 | نويسنده : ss
 

تو نمی خواهی عزیزت بشوم، زور که نیست

یا نگاهم بکند چشم تو مجبور که نیست

شده یک روز بیایی به دلم سر بزنی؟

با تو اَم! خانه ی تنهایی من دور که نیست

آن که با دسته گلی حرف دلش را می زد

پرِ درد است ولی مثل تو مغرور که نیست

نازنین، عشق که نه، اخم شما قسمت ماست

عاشقی های تو با این دل رنجور که نیست

تو مرا دیدی و از دور به بیراهه زدی

تو نگو نه، دل دیوانه ی من کور که نیست

خواستم دل بکنم از تو ولی حیف نشد

لعنتی غیرِ تو با هیچ کسی جور که نیست

مشکل اینجاست نگفتی تو به من، می دانم

تو نمی خواهی عزیزت بشوم، زور که نیست!

 

زهرا حسینی


تاريخ : 28 بهمن 1395 | 8:40 | نويسنده : ss

همان قدر که زن را باید فهمید

مرد را هم باید درک کرد

همانقدر که زن، بودن می خواهد

مرد هم اطمینان می خواهد

همانقدر که باید قربان صدقه ی رویِ ماهِ بی آرایشِ زن رفت

باید فدایِ خستگی هایِ مرد هم شد

همانقدر که باید بی حوصلگی هایِ زن را طاقت آورد

کلافگی هایِ مرد را باید فهمید ...


تاريخ : 28 بهمن 1395 | 8:40 | نويسنده : ss

 

نمیخوام کنارم نباشی ولی...

نمیخوام که آرامشت کم بشه

دعا کن که این لعنتی بعد تو

خودش باشه و باز آدم بشه ...

 

یه حسی منو سمت من میکشه

به حدی که دنبال تنهایی ام

نمیخوام که باشی ولی کم بشی

ببخشم که انقدر رؤیایی ام

 

تو هستی و فردای من مبهمه

تو باید بری تا که معلوم بشم

من و خونه دلتنگ آرامشیم

دلم لک زده باز آروم بشم

 

دعا کن من و دردسر کم بشیم

دعا کن که قلبم به تو لج کنه

دعا کن که بعد از تو راه منو

خدا سمت دیوونگی کج کنه

 

نمیشه دلم رو بگیرم ازت

ولی میشه باور کنم راحتی

برو حرفی از خنده هامون نزن

برو جون من...

دختر لعنتی...

 

 

محمد رضا طباطبایی


تاريخ : 28 بهمن 1395 | 8:40 | نويسنده : ss

 

دوباره یادت افتادم ، بازم دلواپسی اومد

هوای تو به همراه ، هوای بیکسی اومد

 

دوباره یادت افتادم ، کجایی؟ در چه حالی تو؟

دوباره عکسِ تو پر کرد ، عزیزم ، جای خالیتو!

 

همه دردای دنیارو ، رو شونم میشه دید امشب

چه آسون یادِ تو من رو ، به سمتِ غم کشید امشب

 

دوباره اشگای چشمام ، دارن میبوسن عکساتو

نمیشه باورم ، از من ، یه دنیا فاصله است ،‌ با تو

 

به زیر آسمون شهر ، به یادت میزنم پرسه

یه چند وقته ، کسی حال تو رو از من ،‌ نمی پرسه!

 

دوباره بیقراری ها ،‌ داره از نو شروع میشه

بهونه های من امشب ، با اسمِ تو شروع میشه


تاريخ : 28 بهمن 1395 | 8:40 | نويسنده : ss

 

چندی است که چشمم به نگاه تو دخیل است

آوازه ی من موجب رسوایی ایل است 

 

 ای قامت تو سرو تر از حد تماشا

توصیف من از قامت تو بحر طویل است

 

کوچکتر از آنم که نگاهی کنم اما

زل میزنم و آهی و ...خرما به نخیل است 

 

در کاسه دریوزگی ام بوسه بینداز

ای بشکند آن دست که در عشق بخیل است

 

چون باد ، به هر بادیه ، گم کرده ی راهم

چشمان تو انگار که مصباح السبیل است 

 

بعد از تو چه عشقی و چه شعری و چه شوری

دردی است دراین سینه که بسیار ثقیل است

 

با عشق بمیران و دراین داغ نسوزان

در سینه ی تو آتش اعجاز خلیل است...


تاريخ : 28 بهمن 1395 | 8:35 | نويسنده : ss

شاد باش

نه یک روز ‌‌که همیشه...

بگذار آوازه ی شاد بودنت چنان بپیچد

که پشیمان شوند

آنان که بر سر غمگین کردنت

شرط بسته اند .... 


تاريخ : 28 بهمن 1395 | 8:33 | نويسنده : ss

منبع:http://www.ayehayeentezar.com