چندی است که چشمم به نگاه تو دخیل است
آوازه ی من موجب رسوایی ایل است
ای قامت تو سرو تر از حد تماشا
توصیف من از قامت تو بحر طویل است
کوچکتر از آنم که نگاهی کنم اما
زل میزنم و آهی و ...خرما به نخیل است
در کاسه دریوزگی ام بوسه بینداز
ای بشکند آن دست که در عشق بخیل است
چون باد ، به هر بادیه ، گم کرده ی راهم
چشمان تو انگار که مصباح السبیل است
بعد از تو چه عشقی و چه شعری و چه شوری
دردی است دراین سینه که بسیار ثقیل است
با عشق بمیران و دراین داغ نسوزان
در سینه ی تو آتش اعجاز خلیل است...
نظرات شما عزیزان: